چنین می اندیشم (1)
ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!!!!!!
کدام بود ؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم ؟
بریده ای ازشعر:چنین می اندیشم
ازکتاب :سالهاست که مرده ام
حسین پناهی
+ نوشته شده در یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱ ساعت توسط فرهين
|
فریادهایم را هیچکس نشنید.