این روزها...
اين روزها ...
اين روزها ؛ به اشتياقي
تو گويي ؛ كه دل ِ گم گشته ام
مرا به سوي صحن ِ حرمي ميكشاند
اشكهاي سمج ، ديگر مرا ياري نميكنند
انگاري كه به اقتضاي وقت و زمان
رويشي نو در كمين است
انكار نميكنم كه من، سكوت شدم و بس
دروازه هاي شهر من ، به قفلي دلخوش
و بسنده كرد ، تنها به سهم رهايي از خود
دستانم بي قنوت و زانوانم بي ركوع
و چشمانم ؛ مقيم ِ سرود ِ شبهاي ِ سرد ِ هجوم
مرا تلنگري بزن
شايد؛ اين خواب كوفتي
كه مرا فسيل كرده با هجوم
و مسخ كرده به صرف ِ ماضي
رهايم كند.
" من ِ " مجازي را به من ِ " او" برسان .
فرهین
+ نوشته شده در یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱ ساعت توسط فرهين
|

فریادهایم را هیچکس نشنید.