اگر نبض زمان در دستم بود ...

ذره ذره شبهاي خالي از نوازش و قرب را...

همصدا ميكردم با فرياد شاپركهاي عاشق ِ طغيانگر ؛

خلوت ِ بي ترنم ِ واژه هاي احساس را ...

خيس ميكردم بِا بارش ضربان تند  نفسها ؛

زمان ِ بلورين و بي عبورروزهاي انتظار را ...

 ترانه باران ميكردم به شعرپرواز و رهايي ؛

هجوم ِ خفاشهاي شب نشين در ذات زمان را ...

 ميشكستم با بلوغ قاصدكهاي رقصان و عشوه گر ؛

جاده هاي دلتنگي و مسخ شده را ...

 غزل باران ميكردم درگذرگاه نوازش و خلوت انس ؛

اگر نبض زمان در دستم بود ... !!!

فرهين

عکس