اگر نبض زمان در دستم بود ...
اگر نبض زمان در دستم بود ...
ذره ذره شبهاي خالي از نوازش و قرب را...
همصدا ميكردم با فرياد شاپركهاي عاشق ِ طغيانگر ؛
خلوت ِ بي ترنم ِ واژه هاي احساس را ...
خيس ميكردم بِا بارش ضربان تند نفسها ؛
زمان ِ بلورين و بي عبورروزهاي انتظار را ...
ترانه باران ميكردم به شعرپرواز و رهايي ؛
هجوم ِ خفاشهاي شب نشين در ذات زمان را ...
ميشكستم با بلوغ قاصدكهاي رقصان و عشوه گر ؛
جاده هاي دلتنگي و مسخ شده را ...
غزل باران ميكردم درگذرگاه نوازش و خلوت انس ؛
اگر نبض زمان در دستم بود ... !!!
فرهين
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۱ ساعت توسط فرهين
|