سکوت...
ابتدا باید از تمام دوستان عزیزم که از طریق وبلاگ ،
فیس بوک ، پیامک و یا تلفن ؛ جویای احوالم بودند
و نگران عدم حضورم.....
سپاس و قدردانی داشته باشم... گاه پیش می آید ...
گاه سکوت ؛ یا خودآگاه یا ناخودآگاه ؛ تن پوش تو
می گردد... به هر دلیلی ...که برای افراد مختلف ؛
متفاوت است.
پوزش دیگر برای اینکه نتوانستم در این مدت ؛
میهمان خانه های دلتان باشم .
من خوبم ...!!!!!!!
این متن را قبلن در وبلاگی خوانده بودم...
که متاسفانه نام وبلاگ را به خاطر ندارم ؛
با حال و هوای ابری ام هماهنگ است ...
دوست دارم با شما به اشتراک بگذارم :
.
.
.
از یه جایی به بعد حرفی واسه گفتن نداری.
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی ؛
و در آخر میری تو لاک خودت و به دنیا و آدماش کاری نداری.
از یه جایی به بعد...فقط یه حسی داری...
اونم حس بی تفاوتیه....
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی ؛
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت....
از یه جایی به بعد...
توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه میکنی...

 فریادهایم را هیچکس نشنید.
	  فریادهایم را هیچکس نشنید.